ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

ایمانی من

ساعت هشت صبح:ایمان در راه رفتن به مهد ساعت دوازده در راه برگشت ایمان قدیم و جدید دعا میکنم زیر این سقف بلند,روی دامان زمین هر کجا خسته شدی یا که پر غصه شدی دستی از غیب به دادت برسد و چه زیباست که آن دست خدا باشد و بس. ...
31 ارديبهشت 1392

نوروز امسال

پنج شنبه:1/1/92 با مادر جون و عمه ها و خونواده هاشون رفته بودیم سد کارده. پسرکم هرچی قند بود داد به این سگ,تازه وقتی که رفتیم دلش برای سگه می سوخت و میگفت:کی میخواد بهش غذا بده؟ شنبه:3/1/92 رفته بودیم پیش مادر جون دیگه(مامان من)اونجا با دایی ها و خونواده هاشون رفتیم یه جایی به نام مرغ(روی میم فتحه داره)خیلی هم خوب بود. یکشنبه:4/1/92 سد سلامی.   چهارشنبه:7/1/92 رفتیم باغ. پنجشنبه:8/1/92 دوباره رفتیم باغ.این دفعه کاری بود,مادر جون و دا...
31 ارديبهشت 1392

یک هفته ای که گذشت.....

ایمان من تو این هفته اتفاقات زیادی افتاد که فرصت نشد برات بنویسم , الآن میخوام توضیح بدم دوشنبه و سه شنبه هفته گذشته با داییها و هر دو تا مادرجون رفتیم باغ دایی محسن که بهت خوش گذشت ولی آخر که میخواستیم بیایم شما افتادی توی نهر آبی که از باغ میگذشت چیزیت نشد ولی من میترسیدم که سرما بخوری که خداروشکر این اتفاق نیفتاد چهارشنبه همه مهمون ما بودن. پنج شنبه که داداشام و مامانم رفتن من مریض شدم در حد تیم ملی(فکر کنم مسموم شده بودم) جمعه جنابعالی مریضی منو گرفتی دو شب تا صبح دو تاییمون بیدار بودیم یکشنبه بهمون خبر دادن که یکی از اقواممون فوت کرده ما و زن عمو و محمد(پسر عمو)هم برای تشییع و خاکسپاریشون رفتیم خواف و همون ر...
31 ارديبهشت 1392

کوهستان پارک خورشید

پسرک نازم , نفسم ,عشقم ,عمرم روز جمعه صبح شما به همراه باباجونتون تشریف بردین استخر ظهر هم که اومدین هوس کردین تشریف ببرین بیرون ما هم دیدیم فکر بدی نیست,بار و بنه رو جمع کردیم که بریم رفتیم کوهستان پارک خورشید جای خوبی بود ولی خیلی شلوغ بود ,دو ساعت دنبال یه جا برای نشستن میگشتیم تو آلاچیقا که جا نبود آخرش با هزار بدبختی یه درخت نسبتا بزرگ پیدا کردیم(درختا رو تازه کاشتن همه کوچیکن)و نشستیم ولی به قدری هوا گرم بود که غذا رو خوردیم و سریع برگشتیم خونه. خلاصه اینکه رفتیم چند تا عکس گرفتیمو سک سک کردیم و برگشتیم. اینم عکسهای تو وروجک خودم به قول خودت تخم دایناسور ...
31 ارديبهشت 1392

ما اومدیم

ما بالاخره اومدیم..... چقدر انتظار سخته ولی تموم شد. دیروز دقیقا همون موقعی که نصاب اومده بود تنظیمات رو انجام بده و اینترنت رو برامون فعال کنه و من خیلی خوشحال بودم یک اتفاق وحشتناک افتاد که هنوزم که هنوزه قلبم داره میلرزه و الآن که اومدم بنویسم دست و پام برای خودشون رو ویبرن. ایمان و بابای ایمان با همدیگه بازی زیاد میکنن و بیشتر کشتی میگیرن , دیروز هم با همدیگه شروع کردن به کشتی گرفتن که آقا ایمان بعد از چند بار زمین زدن باباش یه بازی جدید اختراع کرد و به باباش گفت :شما خم شو که من برم پشتت بعد از اونجا بیام پایین.روی گردن بابایی بنده خدا رفت و بصورت بر عکس میخواست بیاد پایین که یکدفعه دستاشو که دور شکم باباش حلقه کرده بود,باز شد...
30 ارديبهشت 1392

تاخیر چند هفته ای

دوستای عزیز من و ایمان جونی سلام یه چند وقتیه که به خاطر اسباب کشی اینترنتمون قطعه و البته هنوز هم وصل نشده اینه که نتونستیم بهتون سر بزنیم دلمون هم واقعا براتون تنگ شده بود تمام مصائب و مشکلات اسباب کشی یک طرف ,این قطع شدن اینترنت و دوباره وصل شدنش یه طرف دیگه!از همون روزای اول به تمام شرکتهای adsl زنگ زدم ولی نتیجه نداد که نداد.البته بالاخره پس از پیگیریهای فراوان و تماسهای مکرر بنده , از طرف مخابرات قرار بود امروز نصاب بیاد ولی خبری نشد*الآن اومدیم محل کار بابایی یه سر به وبلاگمون بزنیم و از همه مهمتر روز مادر رو با تاخیر به همه مامانای عزیز و مهربون و مخصوصا مامان خودم و خاله عزیزم تبریک بگیم ,روزتون مبارک خواهرای عزیزم ...
28 ارديبهشت 1392

حرف دل برای عزیز دل

هرگز انتظار ندارم مرا همان قدر دوست داشته باشی که دوستت دارم. این توقعی است غیر منصفانه. من باید عاشق تو باشم در حد ممکن عشق , و آرزومند آن باشم که مرا بخواهی هر قدر که می خواهی. ...
9 ارديبهشت 1392

غرقابزار

پسر عزیزتر از جانم دیروز با عموها وعمه ها و دایی علی رفتیم یه جای خیلی قشنگ به نام دشت غرقابزار,عمو کاظم و زن عمو زحمت کشیده بودن و همه رو دعوت کرده بودن(دستشون درد نکنه). بهترین قسمت ماجرا این بود که با وجود اینکه خیلی بازی کردین ولی خوشبختانه هیچگونه برخوردی بین بچه ها پیش نیومد و هم به مامانا و هم به بچه ها خیلی خوش گذشت. آقایون که میخواستن بازی کنن شما توپت رو در نهایت سخاوت بهشون دادی ولی وقتی دیدی از بازی سودی نمیبری ازشون گرفتی و داغ یه بازی درست درمون رو به دلشون گذاشتی . البته بعدش عذاب وجدان گرفته بودی وناراحت بودی.     اینجا نگاه چجوری ناراح...
7 ارديبهشت 1392

خییییییییییییلی ناراحتم.

پسرم,خوشکلم,نفسم سلام خوبی؟خوشی؟سلامتی؟دماغت چاقه؟خب خدارو شکر که تو خوبی,من که حال درست حسابی ندارم میدونی چرا؟بذار برات بگم....... دوشنبه من وسارا (برادرزاده عزیزم) خیر سرمون رفتیم استخر  (که از دماغمون در اومد)من قبل از اینکه بریم تو آب انگشترم رو درآوردم و گذاشتم تو کیفم وقتی هم که کارمون تموم شد اصلا تو کیفمو نگاه نکردم و اومدیم خونه. روز بعدش که رفتم سر وقت کیفم که برش دارم دیدم واااااااااااااااااااااااااااای جا تره و بچه نیست اثری از انگشتر نبود این انگشتر و خیلی دوسسسسسسسسست داشتم آخه بابایی عیدی برام گرفته بود. همه جا رو گشتم تمام خونه رو زیر و رو کردم ولی نیست که نیست حتی رفتم استخر و توی همون کمد رو هم گ...
5 ارديبهشت 1392

مواظببببببببب باشششش!

پسر ناز مامان هفته گذشته موقع فوتبال بازی کردن با بابایی مثل اینکه پات یه کم پیچ خورده بود,پسری شجاع من با اینکه پات دردگرفته بود ولی به روی خودت نمیاوردی و اصلا به ما چیزی نگفتی من میدیدم داری لنگان لنگان راه میری ولی به پات که دست میزدم و فشارش میدادم میگفتی درد نمیکنه من هم گفتم لابد چیزی نیست(چه خوش خیال) ولی دلم طاقت نیاورد و بردیمت دکتر,اون هم عکس رادیولوژی نوشت , ما هم از پات عکس گرفتیم و رفتیم دوباره مطب ♥ آقای دکتر هم گفت :پای پسرتون یه کم مویه کرده کمتر ورجه وورجه کنه خوب میشه اگه تا یک هفته خوب نشد باید گچ بگیریم اینقدر ترسیدم. دیگه قرنطینت کردیم از هفته گذشته پارک و فوتبال و ورزشهای متحرک ممنوع شد ...
1 ارديبهشت 1392
1